وبلاگ انتظار
وبلاگ انتظار
 
قالب وبلاگ

« من کاری دارم، باید اینجا پیاده شوم. » من ماشین را نگه داشتم، باز سفارش کردند که: « این کاغذ که به تو دادم، در داخل کاغذ، دعا نوشته شده، همینطور که تا کرده ام، بازش مکن و همیشه با خود داشته باش و قدر آن را بدان. »در همین موقع که پیاده می شدند، چند سکه هم به جای کرایه به من دادند که نگرفتم، خودشان داخل ظرفی که جلوی ماشین قرار داشت و پول داخل آن بود، ریختند و پیاده شدند. به محض پایین رفتن، درب ماشین بسته شد و ایشان را ندیدم. فکر کردم کنار جاده چاه یا گودال بود که او داخل آن افتاده است. پیاده شده، آمدم دیدم که نه، جاده صاف است ولی از او خبری نیست. به ذهنم رسید که شخص مسافر وجود مقدس امام زمان (ارواحنا فداه) بوده که چهل شب چهارشنبه در مسجد جمکران او را خوانده و عریضه به محضرش نوشتم و تمام مطالب در ذهنم آمد. همانجا تنها برای گریه کردن نشستم. هیچ عبور و مروری نبود، آن قدر گریه کردم که بیهوش شدم. در حال بیهوشی دیدم، همان آقا بالای سرم آمدند و فرمودند: « بلند شو، برو! من گفتم گرفتاریهایت تمام شد، بلند شو!» چشم خود را باز کردم و آن آقا را ندیدم. از طرفی غمگین بودم که چرا آقا را نشناختم و از طرفی خوشحال که رفع نگرانیهایم شده، از همانجا به خانه برگشتم و جریان را به همسرم گفتم. دوستی به نام آقای «سید حسن مطهری کیا» داشتم که از جریان وضع من اطلاع داشت، همان ساعت با همسرم نزد او رفته و بعد از گریه زیاد، جریان مسجد جمکران و ملاقات آقا را در ماشین گفتم. گفت: « همین الان برویم، درب مغازه عباس درخشان که چک پانصد هزار تومانی را نداده و حکم جلب تو را هم گرفته است. » سه نفری حرکت کرده و رفتیم تا درب دکان او رسیدیم؛ به محض اینکه جلو دکان نامبرده از ماشین پیاده شدیم و او چشمش به ما افتاد، با اینکه بهائی بود، خوشحال و خندان به طرف ما آمد و مرا بغل کرد و بوسید و گفت: « کجا بودی؟ خوب شد آمدی، چهار، پنج ساعت است، مثل اینکه یک نفر مأمور با اسلحه پشت سر من ایستاده و به من می گوید: چرا چک این مرد که پول تو را داده، اجرا گذاشتی و حکم جلب او را گرفتی، از خدا نمی ترسی؟ من منتظر بودم، بیایی و این چک را به شما برگردانم. »چک را با سه هزار تومان که زیادی به او داده بودم، پس داد و مرا بوسید و عذر خواهی کرد. ما مجدداً شروع به گریه کردیم و او متعجب ماند. عباس درخشان بهائی گفت: « به جای خوشحالی گریه می کنی؟ »گفتم: « این گریه خوشحالی است و به خاطر محبتی است که امام زمان(عج) ما نسبت به من داشته و شما که او را نمی شناسید و ارزش او را نمی دانید، ولی ما شیعیان پناه و دادرس داریم که در موارد گرفتاری، به او توسل پیدا می کنیم. »تعجب کرد و گفت: « بی جهت نبود که چند ساعت است به من چنین حالتی دست داده و بی اختیار منتظر تو بودم. » از او جدا شدیم و به سایر بدهکاران مراجعه نمودیم، همانطور که آقا فرموده بودند همه با روی باز از من استقبال کردند و رفع گرفتاریها و نگرانیهایم شد و تا الان که سال 1414 هجری قمری است، به خوبی و آبرومندی و بدون نگرانی زندگی کرده ایم و این از عنایت امام زمان (علیه السلام) و آن نامه ای که حضرت به من داده اند، می باشد. در پایان لازم است نظر شما را به دو موضوع دیگر در این رابطه جلب کنم: اول، اثر آن نامه، دوم، اثری از پولهایی که حضرت به کاسه پول من ریخت. نامه حضرت حدود چهار سال قبل بود، سوار اتوبوس شدم و موقع پایین آمدن فراموش کردم کتم را بردارم. به منزل که رسیدم، یادم آمد و خیلی متأثر بودم مخصوصاً برای نامه ای که حضرت به من داده و در جیب کتم بود. پس از چند روز، زنگ منزل زده شد و شخص ناشناسی بدون اینکه او را بشناسم یا آدرسی در داخل جیب کتم باشد یا کسی او را راهنما باشد، آمد و به من گفت: « این کت از شما در اتوبوس جا مانده است. » کت را به دست من داد و خداحافظی کرد و رفت. از آن روز به بعد، کاغذ را در صندوق مخصوصی نهاده و روزی چند نوبت، زیارت می کنم. پولهای با برکت حضرتهمان روز، ماشین احتیاج به بنزین داشت؛ وقتی بنزین زدم فراموش نمودم و سکه های آقا را با قسمتی از پول خودم دادم و حرکت نمودم. هر موقعی نگاه به باک ماشین می کردم، پر بود، تا اینکه پس از دو ماه، برای دیدن پیش نماز مسجد صاحب الزمان (علیه السلام) در بیست کیلومتری تفرش رفتم و جریان تشرفم را خدمت امام زمان (علیه السلام)، و نجات از طلبکاران و موضوع پر بودن باک ماشین را به او گفتم، جلسه تمام شد خداحافظی کردم، آمدم سوار شدم، خواستم ماشین را روشن کنم، دیدم بنزین ندارد و خشک شده به آقای « نجفی» پیش نماز مسجد، گفتم: « تعجب است، باک ماشین بنزینش خشک شده. » ایشان در جواب با تبسمی فرمود: « کاش حرف بنزین را نمی گفتی، دیگر فایده ندارد. » این جریان و سرگذشت من بود، خداوند همه را روزی کند که جمالش را ببینیم و از گل رویش بهره بگیریم.» 15. استغاثه به حضرت در بیمارستان!حاج شیخ جعفرابراهیمی سرباز امام زمان علیه السلام داستانی به شرح زیر نقل کردند: « حدود سه سال پیش، فرزندم به نام « احسان ابراهیمی » صبح زود راهی مدرسه می شود، چون منزل ما نزدیک خط قطار بود ایشان به واسطه باد قطار مجروح و بیهوش شد. او را به « بیمارستان نکوئی» قم بردیم. دکتر معالج او هر چه کوشش کرد، به هوش نیامد تا اینکه، بیهوشی او بیست و پنج شبانه روز طول کشید و ما هم خیلی ناراحت بودیم. در این مدت، بنده با همسرم، شبهای چهارشنبه به جهت توسل به حضرت ولی عصر ـ ارواحنا فداه ـ به مسجد جمکران می رفتیم. یکی از شبهایی که رفته بودیم، جداً از آقا خواستیم که توجهی نمایند، بچه ام به هوش بیاید. به منزل آمدیم. در همان شب، خواب دیدم کسی به من گفت: « اگر می خواهی بچه ات به هوش بیاید، برو کنار تخت او و سه مرتبه بگو یا صاحب الزمان علیه السلام تا بچه ات به هوش بیاید و چشم باز کند. » صبح چهارشنبه، اول وقت، بالای تخت بچه رفتم، دیدم هنوز به هوش نیامده است ایستادم و سه مرتبه نام مقدس آقا امام عصر علیه السلام را بردم، یک مرتبه دیدم هر دو چشم بچه باز شد، او را به اسم صدا زدم، دیدم تبسم کرد. طوری این بچه حالش بهبود پیدا کرد که بعد ازظهر آن روز کاملاً ما را شناخت و روز بعد او را آوردیم منزل و من متوجه شدم از اثر توسل به آقا امام زمان علیه السلام بود، که بچه ام بهتر شد و شفا پیدا کرد. درود و سلام بر آن آقا! 16. توسل سرباز امام زمان(عج) یکی از طلاب مازندران این چنین نقل کرد که: « بعد از تعطیلات درسی حوزه، عازم گرگان شدیم. در گرگان بعد از پیاده شدن، زن، بچه و وسایل همراه را به پیاده رو بردم و به انتظار ماشین بودیم که ما را به روستا برساند. در همین هنگام، ماشینی جلوی ما توقف نموده و یکی از سرنشینان ماشین به طرف ما اسلحه کشید، من که از همه جا مأیوس بودم و از روی خلوص نیت و توجه کامل فریاد زدم: « یا امام زمان! » ماشین بدون تیراندازی رفت. بعد از چند دقیقه انتظار، دیدم ماشین گشت سپاه آمد، جلوی ما توقف نمود و صدا زد: « حاج آقا! بفرمایید سوار شوید. » همه سوار شدیم و ماشین حرکت کرد، به من گفتند: « ما در فلان مسیر بودیم، یک وقت دیدیم آقا سیدی جلوی ما را گرفت و فرمود: بروید در فلان خیابان، طلبه ای با زن و بچه منتظر ماشین است. و ما طبق گفته آن سید آمدیم، حالا هر کجا می خواهید بروید بفرمایید که شما را برسانیم. » من هم جریان خود را گفتم و اینکه متوسل به آقا امام زمان علیه السلام شدم، معلوم شد که آن حضرت سفارش ما را نموده و اینها را به یاری ما فرستاد.

التمـــــــــاس دعا

 

نظرات شما عزیزان:

نازنین
ساعت9:22---20 اسفند 1390
سلام
دستتون درد نکنه...واقعا قشنگ بود
خوش به حالش که تونسته امام زمانو ببینه....خدایا چه مقامی داره....
اون بچه بیهوشم خیلی خوب بود
البته برا همه ما تو زندگیمون این عنایتا پیش اومده ..کافیه یه کم ساده از کنارشون رد نشیم

اون ماجرای حضرت موسی ودعا هم خیلی جالب اومد برام...امیدوار میکنه آدمو...دعا هم به روی چشم
زنده باشید


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






موضوعات مرتبط: حکایات، ،
[ شنبه 20 اسفند 1390 ] [ 1:7 ] [ علیرضا پورمسعود ] [ ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

کشتی نساز ای نوح طوفان نخواهد آمد بر شوره زار دل ها باران نخواهد آمد شاید به شعر تلخم خرده بگیری اما جایی که سفره خالیست ایمان نخواهد آمد رفتی کلاس اول این جمله را عوض کن آن مرد تا نیاید باران نخواهد آمد... اللهم عجل لولیک الفرج علیرضا پورمسعود
نويسندگان
آخرين مطالب
برچسب‌ ها
هفته دوم بهمن 1392 هفته سوم بهمن 1392 هفته دوم دی 1392 هفته چهارم دی 1392 هفته دوم بهمن 1392 هفته سوم بهمن 1392 هفته سوم دی 1392 هفته دوم بهمن 1391 هفته چهارم بهمن 1391 هفته چهارم بهمن 1391 هفته سوم بهمن 1391 هفته چهارم دی 1391 هفته اول بهمن 1391 هفته چهارم بهمن 1391 هفته سوم بهمن 1391 هفته دوم دی 1391 هفته دوم بهمن 1391 هفته چهارم دی 1391 هفته دوم دی 1391 هفته چهارم بهمن 1391 هفته اول بهمن 1391 هفته چهارم بهمن 1391 هفته سوم بهمن 1391 هفته سوم دی 1391 هفته دوم دی 1391 هفته چهارم بهمن 1391 هفته سوم بهمن 1391 هفته دوم بهمن 1391 هفته اول بهمن 1391 هفته چهارم دی 1391 هفته سوم دی 1391 هفته دوم دی 1391 هفته سوم بهمن 1391 هفته دوم بهمن 1391 هفته اول بهمن 1391 هفته چهارم دی 1391 هفته سوم دی 1391 هفته دوم دی 1391 هفته چهارم بهمن 1390 هفته سوم بهمن 1390 هفته دوم بهمن 1390 هفته سوم دی 1390 هفته دوم بهمن 1390 هفته دوم بهمن 1390 هفته سوم دی 1390 هفته چهارم بهمن 1390 هفته سوم بهمن 1390 هفته دوم بهمن 1390
امکانات وب

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 14
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 17
بازدید ماه : 184
بازدید کل : 10657
تعداد مطالب : 106
تعداد نظرات : 153
تعداد آنلاین : 1

انتظار
کد لوگوی انتظار
بيداري انديشه
کسی واسه عاشقی